ادبیات و فرهنگ
مولانا کجایی است؟
محمود معظمی / چند سال پیش، بزرگداشتِ زادروزِ مولانا بود. در قونیۀ ترکیه، ترکها مراسمِ بزرگداشتی برگزار کرده بودند و بحثی در ایران درگرفته بود که مولانا ایرانی است، به زبان پارسی شعر گفته و ترکها بیخود دارند مولانا را به خود منتسب میکنند. این پرسش برایم پیش آمد که راستی مولانا کجایی است؟ یک زمانی، قونیه مالِ ایران بوده و حالا نیست. الان چطور باید حساب کنیم؟ حافظ و سعدی و فردوسی کجایی هستند؟ نیچه کجایی است؟ بزرگان، به طورِ قطع و یقین متعلق به بشریتاند. هر چه پیامشان وسیعتر است، بیشتر بشری هستند. پیامِ برخی بزرگان، موضعی و محلی و برای زمان یا منطقۀ خودشان بوده است. ولی پیامِ برخی دیگر بسیار وسیع و فراگیر است.
مطالبی که مولانا به آن اشاره میکند، موضوعی نیست که فقط به نفع شخص خاصی باشد. در مورد بشر است. «پیشِ چشمات داشتی شیشۀ کبود/ لاجرم دنیا کبودت مینمود!» چه اسکیمو این را بخواند، چه آفریقایی، چه فارسیزبان و چه انگلیسیزبان، موضوعیت دارد. اگر رنگِ عینکات خوشرنگ باشد دنیا را خوشرنگ، و اگر تیره باشد دنیا را تیره میبینی.
اما چیزی که از این صحبتها میخواهم نتیجه بگیرم، این است: «چرا ما تعصب میورزیم؟» البته در جای خودش و اندازۀ خودش خیلی هم بد نیست، ولی چرا حالا اینطوری برخورد میکنیم؟ چرا کمتر توجه میکنیم که خودِ مولانا چه گفته؟ به عقیدۀ من مولانا مال کسی است که حرفش را درک کند. حالا به هر زبانی. اگر میفهمد مولانا چه میگوید، مولانا مالِ اوست. اگر من پارس هستم و ایرانی هستم ولی کتابش را نخوانم و مطالبش را به کار نبندم، مثل این است که بهترین ماشین یا سرمایه را دارم ولی استفاده نمیکنم. ولی یکی دیگر که بلد باشد استفاده کند، خب استفاده میکند. اگر بگوییم شیراز یا تهران یا اراک یا بوشهر و زاهدان مالِ کجاست؟ مال ایران است چون جزئی از خاکِ ایران است. جزوِ یک محدودۀ جغرافیایی است و از یک میلیمترِ آن هم نمیشود گذشت. ولی وقتی فردی از اینجا برمیخیزد و پیامی برای تمام بشریت میدهد، باید افتخار کنیم که ترکها یا اروپاییها یا ملیتهای دیگر میآیند اشعارِ خیام و حافظ را به زبان خودشان ترجمه میکنند.
مراسم سماع در قونیه، آذر ۱۳۸۷/ عکس: علیاکبر قزوینیچیزی که در این میان است، این است که ما در حقیقت از مولانا دفاع نمیکنیم. از «منِ» خودمان دفاع میکنیم و میگوییم مالِ من است. ولی اگر واقعا بخواهیم بررسی کنیم و عمیقا دقت کنیم، چقدر از حرفهایش را استفاده میکنیم و به کار میگیریم؟ چقدر پیروَش هستیم؟ من شخصا عقیده دارم که افرادِ نوابغی چون حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی، نوابغ هستند و نبوغِ بیش از حدی دارند و برداشتی از دین و خدا کردهاند که اگر ما آنها را درک کنیم، خیلی پیشرفت میکنیم. چون یک خردِ عادی نمیتواند اینقدر بفهمد. من نمیتوانم برداشتِ حافظ را بفهمم ولی ایشان به من کمک میکند که بتوانم به یک مرحلهای برسم. برداشتی از مغزِ مطالب کرده که من میتوانم از آن استفاده کنم.
ما در حقیقت از مولانا دفاع نمیکنیم. از «منِ» خودمان دفاع میکنیم
و میگوییم مالِ من است. ولی اگر واقعا بخواهیم بررسی کنیم و عمیقا دقت کنیم،
چقدر از حرفهایش را استفاده میکنیم و به کار میگیریم؟ چقدر پیروَش هستیم؟
یادم افتاد به یکی از مطالبی که یک بار هم قبلا عرض کردم. استادمان تعریف میکردند که فرض کنید یک آقایی همسری دارد و به او اعتنا نمیکند. اما اگر یک نفر نگاهش به سمتِ ایشان بچرخد، بلافاصله پرخاشگر میشود و از خودش صیانت نشان میدهد. خیلی خوب است ولی این پرخاشگری با عشق فرق دارد. عشق آن است که دائم دوستش داری و دائم به او توجه داری. مَثَلی است که ایشان میفرمودند؛ میگفتند مثلِ سگ میماند. تا وقتی که استخوان آنجا افتاده، کاری به آن ندارد؛ ولی به محضی که کسی بیاید سراغِ استخوان، شروع به پارس کردن میکند. این از آن استخوان دفاع نمیکند. کاری به استخوان ندارد. دارد از حیطۀ خودش دفاع میکند و هنوز درگیرِ خودش است. شاید لازم باشد به ترکها نامه بنویسیم و ازشان بابت بزرگداشتِ مولانا تشکر کنیم. تقدیر کنیم و پیشنهادِ مشارکت هم بکنیم. بگوییم ممنون که یادتان بود. ما یادمان نبود. کمی وسیعتر بیاندیشیم. رفتارمان بالغانهتر باشد. به جای اینکه دعوا کنیم که مالِ کی است، استفاده کنیم و بهره ببریم.
برای آب و خاک چنین نیست. اگر کسی بیاید و بخواهد تصرف کند، مرا بیرون خواهد کرد؛ اما برای بزرگان اینگونه نخواهد بود. برای شعرِ پارسی و غذای ایرانی و موسیقیِ ایرانی نه. هر کسی میتواند استفاده کند. چقدر هم خوب است که استفاده کنند و ما به آن شُهره شویم. هر کسی بخواهد کتابِ مولانا را بخواند، از پارسی باید به زبان مورد نظر ترجمه کند. موضوع فقط مولانا نیست. خیلی چیزهای دیگر هم هست. خیلی چیزها را ما داریم ولی به آن اعتنا نمیکنیم تا اینکه کسی بیاید آن را بردارد یا بگوید این خوب است! فرض کنید کتابِ مذهبیمان را سال به سال نگاه نمیکنیم. تا یک دانشمندِ خارجی ابداع و اکتشافی میکند، میآییم ثابت کنیم این در قرآنِ ما بوده. چرا ما پیدایش نکردیم، چرا ما ابداعش نکردیم. چرا منتظریم کسی کاری انجام دهد و بعد ما آن را با داشتههای خودمان تطبیق دهیم؟ خودمان را باور کنیم. فرزندِ من و شما صاحبِ استعدادی است اما تا کسی میآید کشفاش کند، میگوییم بچۀ من است. خب خودت چرا کشفاش نمیکنی؟ چرا خودت احتراماش نمیکنی؟ سالها آنجا افتاده و کسی به او توجه نمیکند. یک خارجی میآید میگوید این بچۀ شما نابغه است. چه استعدادی دارد. میگوییم بله، ما اینایم!
حتما باید یک نفرِ دیگر بیاید بگوید؟ حتما یکی دیگر باید متذکر شود ما چه ارزشهایی داریم؟ کِی باید متوجه ارزشهای خودمان بشویم؟ متوجه ارزشهایی که داریم، باشیم. میگوییم «کورش کبیر». خب این شخص به چه مشهور است؟ او هر جا را که فتح کرد، مردم را در دینشان آزاد گذاشت. به ملیتها احترام گذاشت. حتی حکام را باقی گذاشت به شرط آنکه شورش نکنند. آیا من الان کورشوار عمل میکنم؟ من تحملِ عقیدۀ همسرم را هم ندارم (منِ نوعی). با بچه و همکیشام هم نمیتوانم کنار بیایم و میجنگم. من و همکیشام هر دو یک خدا و پیغمبر و یک کتاب را قبول داریم اما من او را و او مرا قبول ندارد. بیاییم ارزشها را درک کنیم. ارزشهایمان را پیدا کنیم. به آن ارزشها افتخار کنیم و آنها را توسعه دهیم. اگر این کار را نکنیم، مجبوریم به چیزهای پوک و توخالی ببالیم. من باید از خودم سوال کنم در اوایلِ قرنِ ۲۱ من چه چیزی به یافتههای کوروش کبیر اضافه کردهام؟ من چه ساختمانهایی مثل آپادانا و پرسپولیس ساختهام؟ او ۲۵۰۰ سال پیش اینها را ساخت اما من چه چیزی به آن اضافه کردهام؟
چشمهایمان را بشوییم. جور دیگر نگاه کنیم. از خودمان سوال کنیم آوردۀ ما چیست؟
به جای دعوای لفظی، به جای اینکه فقط از حیطۀ شخصیِ خودمان دفاع کنیم،
بیاییم فراتر و وسیعتر فکرکنیم. آن مولانایی که برایش میجنگیم شاید در خانۀ ماست. شاید فرزندِ من است.
اگر شاعر یا نقاشی که به دنبالش هستیم، همسرِ من است،
چرا یکی دیگر باید بیاید من و شما را کشف کند؟
چشمهایمان را بشوییم. جور دیگر نگاه کنیم. از خودمان سوال کنیم آوردۀ ما چیست؟ به جای دعوای لفظی، به جای اینکه فقط از حیطۀ شخصیِ خودمان دفاع کنیم، بیاییم فراتر و وسیعتر فکرکنیم. آن مولانایی که برایش میجنگیم شاید در خانۀ ماست. شاید فرزندِ من است. اگر شاعر یا نقاشی که به دنبالش هستیم، همسرِ من است، چرا یکی دیگر باید بیاید من و شما را کشف کند؟ چرا باید اختراعاتی در بیرون شود و ما بیاییم آن را به خودمان منتسب کنیم؟ این کار برای آن است که احساسِ ارزش و اهمیت در خودمان نمیکنیم. میخواهیم بگوییم پدرانِ ما اینطور بودهاند. دستشان درد نکند، اما من چه چیزی به سیستمِ آبیاریِ جدید اضافه کردهام؟ سهمِ من چیست؟ من نمیتوانم جیرهخوارِ گذشتگانام باشم. باید چیزی اضافه کنم. و این ممکن نیست مگر ارزشهای خودم را دریابم، به خودم احترام بگذارم، و خودم را قبول کنم. حتما نباید یکی چشمآبی و موبور باشد و زبانش خارجی، تا بگوییم حرفش درست است. وقتی من در زمان دانشجوییام ایدۀ نویی برای صنعت اتومبیلسازی آوردم، همه میگفتند اگر این ایده خوب بود، خارجیها از آن استفاده میکردند! این برای آن است که خودمان را قبول نداریم. در فکر و مدیریت هم همینطور. خیلی مطالب را میتوانیم خودمان ابداع کنیم. میتوانیم روشهای مدیریتی ابداع کنیم. کافی است روشهای مدیران موفق را تدوین کنیم. اما هزار تا بهانه میآوریم که نمیشود؛ برای اینکه خودمان را قبول نداریم. حتما ابداعکنندهاش باید خارجی باشد!
منبع : http://moazami.ca